به لب رسیده جان کجاایییییی

تو میدونی چقدر حالم بده؟میدونی دارم اتیش میگیرم؟عمه صدایت کنم جوابم را میدهی؟ به فریاد دل بیچاره ام میرسی؟آخه برادر زاده هات رو دوست داشتیعمه مهتاب صدات کنم جواب میدیییی؟؟؟ ماه تابان صدات کنم جواب مید به لب رسیده جان کجاایییییی...ادامه مطلب

ماه رفته پشت ابرا

ولی تو جاش نشستی

سکوت این خیالو

با یک نگاه شکستی

یه شب به دستای خواب

این چشامو سپردم

ماهو دیدم تو خوابم

گرفتم و آوردم

اوردمش تو خونم

تا تو شبام بتابه

تا چشمامو وا کردم 

دیدم همش یه خوابهههه

اما دیدم که خونه

پر شده از نور ماه

تو رو تو اینه دیدم

شدی برام تکیه گاه

گفتی پیشم میمونی 

تا اخر قیامت

تو ماه خونم شدی

بیا سرت سلامت

مهربان مهتاب کجایی

ماه شب تابان من کجااااییی

ماه تااابان کجاایی

به لب رسیده جان کجاایییییی...

نمیدونم چی باید بگم نمیدونم چی باید بنویسم نمیدونم از کجا اصلا شروع کنمفقط ممنونننن ممنووونم از خدای خوبم ممنوونم خداجووونممهتاب ممنوون مرسییی خیلی خیلی ممنووونتو سیصدو بیست و شیشمین روز از نبودنت، بع به لب رسیده جان کجاایییییی...ادامه مطلب

من چگونه بروم در ورق سال جدیدکه همه بودن تو مانده به تقویم قدیمآااااای مهتااااااااااب آاااهمهتاب رفتنت چه داغی به دلم گذاشت مهتابتمام دنیا برام تاریک و سیاه شدآاااخه این روزا باید اینجوری بگذره مهتاب؟ به لب رسیده جان کجاایییییی...ادامه مطلب

شمال و جنوب ندارد

زندگی بعد تو رنگ ندارد حتی حال هم ندارد

مرده ای هستم که نفس میکشد

زندگی ام تمام گریه برای توست

داغ نبودنت هرروز مرا بیشتر از روز قبل میسوزاند

بعد از تو نفس کشیدن بی معناست، عذاب است

برای منی که تو تمام زندگی ام شده ای، نبودنت قلبم را روزی از تپیدن باز میدارد 

مهتاب 

دیگر زورم نمیرسد فریاد بکشم صدایم در نمی اید

آااااای مهتااااب آااااااه

به لب رسیده جان کجاایییییی...

چه فریادی کشید آسمان

بوی زمین باران خورده حس میشود

بوی بهار نارنج هم می آید

اما بوی عطر تو نمی آید

از زیر خاک چگونه عطرت را حس کنم

اگر آسمان نمیبارید از آسمان هم دلگیر میشدم

می دانم از نبودنت می بارد

چهه فریادی کشید

کنار پنجره نشسته ام

به عکس هایت به آسمان به زمین نگاه میکنم

عکس هایت هستند 

اما تو کجایی

جایی در آسمان؟؟؟

مهتاب من

کاش دستانت را گرفته بود

کاش اسمم را با صدای تو میشنیدم

ای کاش با تو زندگی کرده بودم

به لب رسیده جان کجاایییییی...

مهتاااااااااااااب بعد تو مردم مهتاب

چیزی ازم نموند 

فقط محکومم به نفس کشیدن

حال من هرروز از روز قبل بدتره مهتاب 

من حتی نمیتونم به تو بگم بی معرفت

نمیتونم بخدا نمیتونم بگم بی معرفت چرا رفتی

نه مهتاب من نههههه تو بی معرفت نیستی دنیاست که بی لیاقته

مهتاب چیکار کنم بهت برسم چیکار کنم ببینمت چیکار کنم که صداتو بشنوم مهتااااب من از همه بدم میاد مهتاب من فقط تو رو میخوام فقط تووووووو مهتاااااااااااااااب

به لب رسیده جان کجاایییییی...

ماه من، مهتاب من ولنتاینت مباااااااااارک

امروز که کسی ولنتاین را به من تبریک نگفت؛ هرچند اگرر کسی هم تبریک میگفت برایم ارزشی نداشت

من میخوام تو ولنتاین را به من تبریک بگویی تویی که نیستی

اما ولنتاین تو مباارک مهتاب آسمانی من ماه دل من

به لب رسیده جان کجاایییییی...

پونزده مرداد ۹۷ ساعت دوازده و پنجاه و پنج دقیقه شبحتی به یاد اوردنش هم عین زهره برامزیر عکس تو نوشته بود: آسمانی شدی ای همه ی وجود منتو که همسر وفاداری بودیتو که مهتاب من بودینگفتی بری شب هایم تیره می به لب رسیده جان کجاایییییی...ادامه مطلب

از اسمانم ماتم بباردهراس بی تو ماندنم ادامه داردنمینویسم ترانه بی توچگونه پر کشد خیال واژه بی تو به لب رسیدههه جاااان کجایییییییکجااااایییییییکه برده طاقتم جداااییییباران توییبه خاک من بزن بازا ببینکه به لب رسیده جان کجاایییییی...ادامه مطلب